آغاز سبز زمین
می بارد از دستش اعجاز، مردی که بالانشین است
تا عاشقی را بفهمید، هان! فرصت آخرین است!
سحری بکن با عصایت، تا نیل چشمم بخشکد
چشمان من رود رود است، دستان من گندمین است
ماییم و گاهی تغزّل، در کوچه باغ مزامیر
شعری بخوان از زبورت؛ تصنیفِ گل، دلنشین است!
ارزانیت باد قلبم، ارزانیت باد شعرم؛
این است دار و ندارم؛ دار و ندارم همین است!
می روید امواج دریا در پهنه داغ و آتش
آن روز آغاز عشق است، آغاز سبز زمین است.
صالح محمدی امین